معنی فارسی quizzish

B1

به نوعی که با احساس کنجکاوی یا تردید همراه باشد، به ویژه در لحن یا رفتار.

Having a questioning or inquisitive quality.

example
معنی(example):

معلم یک لبخند سؤال‌آمیز داشت وقتی که ما به اشتباه پاسخ دادیم.

مثال:

The teacher had a quizzish smile when we answered incorrectly.

معنی(example):

او در هنگام پرسیدن سؤال، لحن سؤال‌آمیزی در صدایش داشت.

مثال:

He had a quizzish tone in his voice when he asked the question.

معنی فارسی کلمه quizzish

: معنی quizzish به فارسی

به نوعی که با احساس کنجکاوی یا تردید همراه باشد، به ویژه در لحن یا رفتار.