معنی فارسی refronted

B1

به حالتی جدید نمایانده شده.

Having had its front reconstructed or updated.

example
معنی(example):

خانه تابستان گذشته بازسازی نمای شد.

مثال:

The house was refronted last summer.

معنی(example):

آنها نمای تئاتر را برای مدern کردن ظاهرش بازسازی کردند.

مثال:

They refronted the theater to modernize its look.

معنی فارسی کلمه refronted

: معنی refronted به فارسی

به حالتی جدید نمایانده شده.