معنی فارسی repracticed

B1

عمل تکرار کردن تمرینات قبلی برای تقویت مهارت یا بهتر شدن.

Past tense of repractice; to have practiced again.

example
معنی(example):

او قبل از نمایش، دیالوگ‌هایش را دوباره تمرین کرد.

مثال:

He repracticed his lines before the play.

معنی(example):

آنها برای بهبود اجرا، رقص خود را دوباره تمرین کردند.

مثال:

They repracticed the dance routine for better performance.

معنی فارسی کلمه repracticed

: معنی repracticed به فارسی

عمل تکرار کردن تمرینات قبلی برای تقویت مهارت یا بهتر شدن.