معنی فارسی resultingly

B1

به دنبال آن، به دلیل این، به‌طور نتیجه‌ای.

As a result; consequently.

example
معنی(example):

این پروژه با تأخیرهایی مواجه شد که به طبع بر زمان‌بندی تأثیر گذاشت.

مثال:

The project faced delays, resultingly affecting the timeline.

معنی(example):

او بی‌احتیاط بود و به همین دلیل عواقب آن را متحمل شد.

مثال:

He was careless, resultingly suffering the consequences.

معنی فارسی کلمه resultingly

: معنی resultingly به فارسی

به دنبال آن، به دلیل این، به‌طور نتیجه‌ای.