معنی فارسی resupinated
B1دوباره و به صورت چرخش یا در زاویه مناسب قرار دادن.
To rotate or position something back to a supine or upright position.
- VERB
example
معنی(example):
او جسم را دوباره به وضعیت صحیح چرخاند.
مثال:
He resupinated the object to achieve the correct angle.
معنی(example):
دانشمند مجبور بود نمونه را دوباره بچرخاند تا اندازهگیریهای دقیقتری داشته باشد.
مثال:
The scientist had to resupinate the sample for accurate measurements.
معنی فارسی کلمه resupinated
:
دوباره و به صورت چرخش یا در زاویه مناسب قرار دادن.