معنی فارسی rompingly

B1

شکل قید برای توصیف کنش‌های شاداب و پرانرژی.

In a playful or lively manner.

example
معنی(example):

او به شکلی شاداب خندید و اتاق را پر از شادی کرد.

مثال:

She laughed rompingly, filling the room with joy.

معنی(example):

شیرین‌زبان در باغ به شکل شاداب بازی کرد.

مثال:

The puppy played rompingly in the garden.

معنی فارسی کلمه rompingly

: معنی rompingly به فارسی

شکل قید برای توصیف کنش‌های شاداب و پرانرژی.