معنی فارسی rulingly
B1به شکلی که نشاندهندهی قدرت یا قانونگذاری باشد.
In a manner that indicates authority or governance.
- ADVERB
example
معنی(example):
او به طور سلطنتی صحبت کرد و قدرتش را روشن کرد.
مثال:
She spoke rulingly, making her authority clear.
معنی(example):
او دستورات را به طور سلطنتی صادر کرد که همه از آن پیروی کردند.
مثال:
He issued rulingly commands that everyone followed.
معنی فارسی کلمه rulingly
:
به شکلی که نشاندهندهی قدرت یا قانونگذاری باشد.