معنی فارسی rumblingly
B1به شیوهای که صدای کموزن و مداومت دارد.
In a manner that produces a continuous low sound.
- ADVERB
example
معنی(example):
رعد در دوردست به آرامی صدایی رامبل داشت.
مثال:
The thunder rumbled rumblingly in the distance.
معنی(example):
او با صدای رامبل و پر از اعتماد به نفس صحبت کرد.
مثال:
He spoke rumblingly, full of confidence.
معنی فارسی کلمه rumblingly
:
به شیوهای که صدای کموزن و مداومت دارد.