معنی فارسی runkling
B1رَنکْلینگ، چیزی که به صورت کوچک چینخورده یا نازک شده باشد.
A small wrinkle or crease, often referring to texture or voice.
- NOUN
example
معنی(example):
او یک رَنکْلینگ روی پارچه را متوجه شد.
مثال:
She noticed a runkling on the fabric.
معنی(example):
رَنکْلینگ در صدایش نشاندهنده عدم اطمینان بود.
مثال:
The runkling in his voice suggested uncertainty.
معنی فارسی کلمه runkling
:
رَنکْلینگ، چیزی که به صورت کوچک چینخورده یا نازک شده باشد.