معنی فارسی scarring
B2زخمی، به معنای ایجاد علامت یا اثر بر روی پوست یا تأثیرات عاطفی و روانی ناشی از یک تجربه آسیب‌زا.
The process of forming a scar or the scars themselves, often with emotional implications.
- verb
- noun
verb
معنی(verb):
To mark the skin permanently.
معنی(verb):
To form a scar.
معنی(verb):
To affect deeply in a traumatic manner.
مثال:
Seeing his parents die in a car crash scarred him for life.
noun
معنی(noun):
A scar; a mark.
example
معنی(example):
زخم‌های روی بازویش یادآور تصادف بود.
مثال:
The scarring on her arm reminded her of the accident.
معنی(example):
زخم‌ها می‌توانند تأثیرات عمیق روانی علاوه بر ظاهر جسمی داشته باشند.
مثال:
Scarring can have a profound psychological impact as well as a physical appearance.
معنی فارسی کلمه scarring
:
زخمی، به معنای ایجاد علامت یا اثر بر روی پوست یا تأثیرات عاطفی و روانی ناشی از یک تجربه آسیب‌زا.
