معنی فارسی scramblebrained

B2

فردی که دچار سردرگمی ذهنی است و نمی‌تواند نکات را به خوبی درک یا بیان کند.

Having a confused or mixed-up state of mind.

example
معنی(example):

بعد از روز طولانی، احساس می‌کردم که ذهنم به هم ریخته و سردرگم است.

مثال:

After the long day, I felt scramblebrained and confused.

معنی(example):

ایده‌های به هم ریخته او پیگیری استدلالش را سخت کرد.

مثال:

Her scramblebrained ideas made it hard to follow her argument.

معنی فارسی کلمه scramblebrained

: معنی scramblebrained به فارسی

فردی که دچار سردرگمی ذهنی است و نمی‌تواند نکات را به خوبی درک یا بیان کند.