معنی فارسی scrambly
B1به هم ریخته، ناهموار و نامنظم.
Characterized by a chaotic or disordered appearance.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
اثر هنری به نظر میرسید که به هم ریخته و پر آشفتگی است.
مثال:
The art piece looked scrambly and chaotic.
معنی(example):
خطخطیهای به هم ریخته او خواندن یادداشتها را سخت کرد.
مثال:
Her scrambly handwriting made it difficult to read the notes.
معنی فارسی کلمه scrambly
:
به هم ریخته، ناهموار و نامنظم.