معنی فارسی scramblingly

B1

به طور به هم ریخته و نامنظم.

In a manner that is disordered or jumbled.

example
معنی(example):

او به صورت به هم ریخته صحبت کرد و فهمیدن او دشوار بود.

مثال:

He spoke scramblingly, making it hard to understand him.

معنی(example):

گربه‌ها به صورت به هم ریخته با یکدیگر بازی می‌کردند.

مثال:

The cats were playing scramblingly with each other.

معنی فارسی کلمه scramblingly

: معنی scramblingly به فارسی

به طور به هم ریخته و نامنظم.