معنی فارسی scramblement
B1وضعیتی که در آن چیزها به هم ریخته و نامرتب هستند.
A state of disarray and confusion; jumble.
- NOUN
example
معنی(example):
به هم ریختگی قطعههای پازل ساعتها طول کشید.
مثال:
The scramblement of the puzzle pieces took hours.
معنی(example):
به هم ریختگی اطلاعات او تیم را سردرگم کرد.
مثال:
His scramblement of information left the team puzzled.
معنی فارسی کلمه scramblement
:
وضعیتی که در آن چیزها به هم ریخته و نامرتب هستند.