معنی فارسی shakingly
B1بهصورت لرزان، معمولاً به خاطر ضعف یا ترس.
In a trembling manner, often due to weakness or fear.
- ADVERB
example
معنی(example):
او بهطور لرزان برای برداشتن شیء دستش را دراز کرد.
مثال:
She reached out shakingly to grab the object.
معنی(example):
او بهطور لرزان پاسخ داد زیرا حالش خوب نبود.
مثال:
He replied shakingly as he felt unwell.
معنی فارسی کلمه shakingly
:
بهصورت لرزان، معمولاً به خاطر ضعف یا ترس.