معنی فارسی skinkle

B1

صدای سر خوردن یا لغزیدن، معمولاً به صورت یک صدا یا ناله کوچک.

A noise made during slipping or gliding, often a minor sound.

example
معنی(example):

او هنگام سر خوردن بر روی چمن خیس یک صدای سر خوردن کرد.

مثال:

She made a skinkle as she slipped on the wet grass.

معنی(example):

صدای سرگرمی کودکان در زمین بازی خوشحال‌کننده بود.

مثال:

The skinkle of the children playing on the playground was joyful.

معنی فارسی کلمه skinkle

: معنی skinkle به فارسی

صدای سر خوردن یا لغزیدن، معمولاً به صورت یک صدا یا ناله کوچک.