معنی فارسی skinless

B1

بدون پوست، واژه‌ای برای توصیف چیزی که پوست یا لایه خارجی ندارد.

Lacking skin; used to describe something that has had its outer layer removed.

example
معنی(example):

یک سیب بدون پوست به نظر عجیب و ناپسند می‌رسد.

مثال:

A skinless apple looks strange and unappealing.

معنی(example):

مرغ بدون پوست آماده پخت بود.

مثال:

The skinless chicken was ready to be cooked.

معنی فارسی کلمه skinless

: معنی skinless به فارسی

بدون پوست، واژه‌ای برای توصیف چیزی که پوست یا لایه خارجی ندارد.