معنی فارسی slickly
B2به روشی ماهرانه یا با مهارتی که توجه را جلب میکند.
In a smooth and skillful manner; with elegance and ability.
- ADVERB
example
معنی(example):
او مذاکرات را با مهارت انجام داد.
مثال:
He handled the negotiation slickly.
معنی(example):
او به راحتی و با مهارت از میان جمعیت عبور کرد.
مثال:
She moved through the crowd slickly and effortlessly.
معنی فارسی کلمه slickly
:
به روشی ماهرانه یا با مهارتی که توجه را جلب میکند.