معنی فارسی slubberly

B1

در حالت یا روشی شلخته و نامنظم.

Characterized by slovenliness; untidy.

example
معنی(example):

ظاهر شلخته‌اش هیچ‌کس را در جلسه تحت تأثیر قرار نداد.

مثال:

Her slubberly appearance didn't impress anyone at the meeting.

معنی(example):

او نسبت به مسئولیت‌هایش یک نگرش شلخته داشت.

مثال:

He had a slubberly attitude towards his responsibilities.

معنی فارسی کلمه slubberly

: معنی slubberly به فارسی

در حالت یا روشی شلخته و نامنظم.