معنی فارسی slubberingly
B1بهطرزی شلخته و نامنظم عمل کردن یا انجام دادن کارها.
In a slovenly or untidy manner.
- ADVERB
example
معنی(example):
او بهطور شلخته صحبت کرد و فهمیدن او دشوار بود.
مثال:
She spoke slubberingly, making it hard to understand her.
معنی(example):
او با بیدقتی رنگ را روی زمین چکاند.
مثال:
He slubberingly dripped paint on the floor.
معنی فارسی کلمه slubberingly
:
بهطرزی شلخته و نامنظم عمل کردن یا انجام دادن کارها.