معنی فارسی slubbery
B1وضعیتی که در آن چیزها شلخته، کثیف و نامنظم باشند.
Characterized by slovenliness; messy or unkempt.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
این بینظمی شلخته تمیز کردن را بسیار دشوار کرده بود.
مثال:
The slubbery mess made cleaning up very difficult.
معنی(example):
او متوجه دستان شلختهاش شد پس از اینکه نقاشی را تمام کرد.
مثال:
He noticed her slubbery hands after she finished painting.
معنی فارسی کلمه slubbery
:
وضعیتی که در آن چیزها شلخته، کثیف و نامنظم باشند.