معنی فارسی slumberingly
B1به گونهای که نشاندهنده خواب یا خواب آلودگی باشد.
In a manner that suggests sleepiness or drowsiness.
- ADVERB
example
معنی(example):
او به طرز خواب آوری صحبت کرد، گویا هنوز نیمه خواب است.
مثال:
She spoke slumberingly, as if she were still half-asleep.
معنی(example):
فیلم به آرامی پیش رفت و باعث کسالت شد.
مثال:
The movie progressed slumberingly, causing boredom.
معنی فارسی کلمه slumberingly
:
به گونهای که نشاندهنده خواب یا خواب آلودگی باشد.