معنی فارسی solvabling

B1

حل کردن، عمل به انجام رساندن یا یافتن راه حلی برای یک مشکل.

The act of finding a solution to a problem.

example
معنی(example):

آنها در حال حاضر در حال حل مشکلات تاثیرگذار بر پروژه هستند.

مثال:

They are currently solvabling the issues affecting the project.

معنی(example):

حل کردن وظایف دشوار نیاز به صبر و خلاقیت دارد.

مثال:

Solvabling difficult tasks requires patience and creativity.

معنی فارسی کلمه solvabling

: معنی solvabling به فارسی

حل کردن، عمل به انجام رساندن یا یافتن راه حلی برای یک مشکل.