معنی فارسی spankily

B1

به شیوه‌ای شاداب و با اعتماد به نفس.

In a lively or confident manner.

example
معنی(example):

او با اعتماد به نفس از خیابان به آرامی عبور کرد.

مثال:

She walked spankily down the street, full of confidence.

معنی(example):

برای این مناسبت به طرز شیک و جذابی لباس پوشید.

مثال:

He dressed spankily for the occasion, turning heads wherever he went.

معنی فارسی کلمه spankily

: معنی spankily به فارسی

به شیوه‌ای شاداب و با اعتماد به نفس.