معنی فارسی spanky
B1شخص یا چیزی که پرانرژی، شاداب و زنده به نظر میرسد.
Full of energy; lively and spirited.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
پس از بازی در پارک، احساس شادابی زیادی داشت.
مثال:
The puppy had a spanky feeling after playing in the park.
معنی(example):
برای مهمانی یک لباس جدید و جالب به او دادند.
مثال:
They gave him a spanky new outfit for the party.
معنی فارسی کلمه spanky
:
شخص یا چیزی که پرانرژی، شاداب و زنده به نظر میرسد.