معنی فارسی spirally

B1

به شکلی که در سطح یا دور یک محور به صورت مارپیچی بچرخد.

In a spiral manner; arranged in a spiral.

example
معنی(example):

برگ‌ها به صورت مارپیچ در اطراف ساقه رشد کردند.

مثال:

The leaves grew spirally around the stem.

معنی(example):

او کتاب‌ها را به صورت مارپیچ روی قفسه قرار داد.

مثال:

He arranged the books spirally on the shelf.

معنی فارسی کلمه spirally

: معنی spirally به فارسی

به شکلی که در سطح یا دور یک محور به صورت مارپیچی بچرخد.