معنی فارسی sprawlingly
B1به طور پراکنده و غیرمنظم انجام دادن کاری.
In a manner that is sprawling; spread out or excessive.
- ADVERB
example
معنی(example):
او به طور پراکندهای روی ساحل دراز کشیده بود.
مثال:
She sprawlingly laid back on the beach.
معنی(example):
او به طور پراکندهای در حین ارائهاش صحبت کرد.
مثال:
He spoke sprawlingly during his presentation.
معنی فارسی کلمه sprawlingly
:
به طور پراکنده و غیرمنظم انجام دادن کاری.