معنی فارسی squabbing

B1

دعوا یا شکایت کردن به صورت غیر جدی و بازیگوشانه.

To engage in playful or trivial squabbles.

example
معنی(example):

آنها به طور بازیگوشانه در پارک دعوا می‌کردند.

مثال:

They were squabbing playfully at the park.

معنی(example):

کودکان از دعوا کردن در حین بازی لذت می‌بردند.

مثال:

The children enjoyed squabbing during their game.

معنی فارسی کلمه squabbing

: معنی squabbing به فارسی

دعوا یا شکایت کردن به صورت غیر جدی و بازیگوشانه.