معنی فارسی squamosity

B1

حالت یا ویژگی فلس‌مانند که ممکن است در بافت‌ها و جنس‌ها مشاهده شود.

The quality of being scale-like or having scales.

example
معنی(example):

فلس‌ماندی سطح آن را برای صعود سخت می‌کرد.

مثال:

The squamosity of the surface made it hard to climb.

معنی(example):

تحقیقات او بر روی فلس‌ماندی بافت‌های مختلف متمرکز بود.

مثال:

His research focused on the squamosity of various textures.

معنی فارسی کلمه squamosity

: معنی squamosity به فارسی

حالت یا ویژگی فلس‌مانند که ممکن است در بافت‌ها و جنس‌ها مشاهده شود.