معنی فارسی starvy
B1احساس گرسنگی شدید، به ویژه زمانی که فرد از غذا دور است.
To feel extremely hungry or to be in a state of starvation.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
کودکان پس از نادیده گرفتن صبحانه احساس گرسنگی کردند.
مثال:
The children felt starvy after skipping breakfast.
معنی(example):
نمیتوانم روی کار تمرکز کنم وقتی اینقدر گرسنه هستم.
مثال:
I can’t focus on work when I feel this starvy.
معنی فارسی کلمه starvy
:
احساس گرسنگی شدید، به ویژه زمانی که فرد از غذا دور است.