معنی فارسی straddlingly
B1به شیوهای که یک چیز به دو طرف دیگر منتهی شده یا بر روی آن چیزی قرار گیرد.
In a manner that straddles or crosses over something.
- OTHER
example
معنی(example):
گربه به صورت عرضی بر روی کیبورد لپتاپ نشسته بود.
مثال:
The cat sat straddlingly across the laptop keyboard.
معنی(example):
او به صورت عرضی از روی برکه پرش کرد.
مثال:
She jumped straddlingly over the puddle.
معنی فارسی کلمه straddlingly
:
به شیوهای که یک چیز به دو طرف دیگر منتهی شده یا بر روی آن چیزی قرار گیرد.