معنی فارسی stubbily
B1به شیوهای فشرده یا بدون دقت، معمولاً بهخصوص در زمینههای بصری.
In an uneven or rough manner.
- ADVERB
example
معنی(example):
رنگ بهطور ناهموار روی سطح اعمال شد و یک نما بافتدار ایجاد کرد.
مثال:
The paint was applied stubbily, creating a textured finish.
معنی(example):
او بهطور نامناسبی راه میرفت و به وضعیت بدنش اهمیتی نمیداد.
مثال:
He walked stubbily, not caring about his posture.
معنی فارسی کلمه stubbily
:
به شیوهای فشرده یا بدون دقت، معمولاً بهخصوص در زمینههای بصری.