معنی فارسی stumpily
B1به شکلی که حرکات ناهماهنگ و با مشکلات حرکتی باشد.
In a manner that is clumsy or awkward in movements.
- ADVERB
example
معنی(example):
او بعد از آسیب به مچ پا به صورت لنگان لنگان راه رفت.
مثال:
He walked stumpily after injuring his ankle.
معنی(example):
سگ به آرامی در حیاط حرکت کرد.
مثال:
The dog moved stumpily across the yard.
معنی فارسی کلمه stumpily
:
به شکلی که حرکات ناهماهنگ و با مشکلات حرکتی باشد.