معنی فارسی subjugator
B2کسی که بر دیگران سلطه دارد و قدرت کنترل یا تسلط بر آنها را دارد.
One who subjugates, especially a conqueror or oppressor.
- NOUN
example
معنی(example):
سلطهگر قوانین سختی را بر سرزمین تحمیل کرد.
مثال:
The subjugator imposed strict rules on the territory.
معنی(example):
او مانند یک سلطهگر عمل کرد و هر جنبهای از زندگیشان را کنترل نمود.
مثال:
He acted like a subjugator, controlling every aspect of their lives.
معنی فارسی کلمه subjugator
:
کسی که بر دیگران سلطه دارد و قدرت کنترل یا تسلط بر آنها را دارد.