معنی فارسی suckeny

B1

کلمه‌ای با معنای ناپسند یا ضعیف، معمولاً برای توصیف کیفیت.

Something that is of low quality or disappointing.

example
معنی(example):

فیلم خیلی بی‌مزه بود و همه را کسل کرد.

مثال:

The movie was suckeny, leaving everyone bored.

معنی(example):

عملکرد او توسط منتقدان بی‌کیفیت محسوب می‌شد.

مثال:

Her performance was considered suckeny by the critics.

معنی فارسی کلمه suckeny

: معنی suckeny به فارسی

کلمه‌ای با معنای ناپسند یا ضعیف، معمولاً برای توصیف کیفیت.