معنی فارسی swanked
B2گذشته فعل خودنمایی کردن، اشاره به جایی که کسی با قدرت و اعتماد به نفس وارد میشود.
Past tense of swank; to have boasted or shown off.
- verb
verb
معنی(verb):
To swagger, to show off.
مثال:
Looks like she's going to swank in, flashing her diamonds, then swank out to another party.
example
معنی(example):
او با کت و شلوار جدیدش در شهر خودنمایی کرد.
مثال:
He swanked around town in his new suit.
معنی(example):
او در این رویداد خودنمایی کرد و توجه همه را جلب کرد.
مثال:
She swanked at the event, drawing everyone's attention.
معنی فارسی کلمه swanked
:
گذشته فعل خودنمایی کردن، اشاره به جایی که کسی با قدرت و اعتماد به نفس وارد میشود.