معنی فارسی swouning

B1

عمل بیهوش شدن، اشاره به حالتی که فرد از حال می‌رود.

The act of fainting or losing consciousness.

example
معنی(example):

او پس از یک روز طولانی روی مبل بیهوش بود.

مثال:

She was swouning on the sofa after the long day.

معنی(example):

شکل بیهوش در نقاشی لحظه‌ای از ناامیدی را به تصویر می‌کشد.

مثال:

The swouning figure in the painting captures a moment of despair.

معنی فارسی کلمه swouning

: معنی swouning به فارسی

عمل بیهوش شدن، اشاره به حالتی که فرد از حال می‌رود.