معنی فارسی teensy

B1

بسیار کوچک، به ویژه در مقایسه با اندازه معمول.

Very small; tiny.

adjective
معنی(adjective):

Tiny

مثال:

There's only a teensy chance that I'll be able to make your party, as I'm up to my eyeballs in work.

example
معنی(example):

این توله‌سگ کوچک در کف دست او جا می‌شد.

مثال:

The teensy puppy fit in the palm of her hand.

معنی(example):

او یک هدیه کوچک برای خواهرش به خانه آورد.

مثال:

He brought home a teensy gift for his sister.

معنی فارسی کلمه teensy

: معنی teensy به فارسی

بسیار کوچک، به ویژه در مقایسه با اندازه معمول.