معنی فارسی to one's fingertips

B1

افراد توانایی یا دانش کامل و دقیقی در مورد چیزی داشته باشند.

To have complete knowledge or skill at something.

example
معنی(example):

او موضوع را به طور کامل می‌دانست.

مثال:

He knew the subject to his fingertips.

معنی(example):

او دستور پخت را به طور کامل از حفظ دارد.

مثال:

She has the recipe memorized to her fingertips.

معنی فارسی کلمه to one's fingertips

:

افراد توانایی یا دانش کامل و دقیقی در مورد چیزی داشته باشند.