معنی فارسی unbounded
B2بیحد و مرز، نامتناهی؛ به معنای چیزی که هیچگونه محدودیتی ندارد.
Without limits; limitless, infinite.
- adjective
adjective
معنی(adjective):
Having no boundaries or limits.
مثال:
The universe is finite but unbounded.
example
معنی(example):
خلاقیت او بیحد و مرز به نظر میرسید و همیشه ما را غافلگیر میکرد.
مثال:
Her creativity seemed unbounded, always surprising us.
معنی(example):
او شور و شوقی بیپایان برای یادگیری دارد.
مثال:
He has an unbounded enthusiasm for learning.
معنی فارسی کلمه unbounded
:
بیحد و مرز، نامتناهی؛ به معنای چیزی که هیچگونه محدودیتی ندارد.