معنی فارسی unbraided
B1اشاره به حالتی که مو یا چیزی مشابه از حالت بافته شده خارج شده است.
Describing hair or items that have been freed from their braided state.
- adjective
adjective
معنی(adjective):
Not braided
example
معنی(example):
موهای او پس از باز شدن به صورت موجی افتاد.
مثال:
Her hair fell down in waves once it was unbraided.
معنی(example):
پارچهای که باز شده بود به مراتب غیررسمی به نظر میرسید.
مثال:
The unbraided fabric looked much more casual.
معنی فارسی کلمه unbraided
:
اشاره به حالتی که مو یا چیزی مشابه از حالت بافته شده خارج شده است.