معنی فارسی unbraiding
B1عمل باز کردن مو یا چیزی که بافته شده است.
The process of undoing a braid.
- verb
verb
معنی(verb):
To disentangle the strands of a braid
example
معنی(example):
باز کردن بافتن میتواند فعالیتی آرامشبخش بعد از یک روز طولانی باشد.
مثال:
Unbraiding can be a relaxing activity after a long day.
معنی(example):
او در حال تماشای تلویزیون موهایش را باز میکند.
مثال:
She is unbraiding her hair while watching TV.
معنی فارسی کلمه unbraiding
:
عمل باز کردن مو یا چیزی که بافته شده است.