معنی فارسی unburdened
B1احساس راحتی و عدم وجود بار عاطفی یا مسئولیت‌های غیرضروری.
Free from burdens or worries; feeling relieved.
- verb
- adjective
verb
معنی(verb):
To free from burden, or relieve from trouble.
adjective
معنی(adjective):
Not burdened; without a burden
example
معنی(example):
بعد از صحبت، احساس کردم که سب کردم و آرامش بر من حاکم شد.
مثال:
After the talk, I felt unburdened and relief washed over me.
معنی(example):
سبک بودن به او این امکان را داد که بر روی اهدافش تمرکز کند.
مثال:
Being unburdened allowed her to focus on her goals.
معنی فارسی کلمه unburdened
:
احساس راحتی و عدم وجود بار عاطفی یا مسئولیت‌های غیرضروری.
