معنی فارسی unlived

B1

به حالتی اشاره دارد که شخصی یا چیزی زندگی نکرده یا تجربه نشده باشد.

Not having lived; not experienced life.

adjective
معنی(adjective):

That has not been lived.

معنی(adjective):

Bereft or deprived of life.

example
معنی(example):

این خانه به مدت سال‌ها خالی از سکنه بود.

مثال:

The house remained unlived in for many years.

معنی(example):

او در مورد ماجراجویی‌های انجام نشده در ذهنش صحبت کرد.

مثال:

He spoke about the unlived adventures in his mind.

معنی فارسی کلمه unlived

: معنی unlived به فارسی

به حالتی اشاره دارد که شخصی یا چیزی زندگی نکرده یا تجربه نشده باشد.