معنی فارسی unmanageable
B2به وضعیتی اشاره می‌کند که کنترلی بر چیزی وجود ندارد و نمی‌توان آن را مدیریت کرد.
Impossible to manage or control.
- adjective
adjective
معنی(adjective):
Not manageable; not readily submitting to handling or management; not easily restrained, governed, or directed
example
معنی(example):
احساسات او به قدری قوی بودند که احساس می‌کرد غیرقابل مدیریت هستند.
مثال:
Her emotions were so strong that they felt unmanageable.
معنی(example):
پروژه به دلیل کمبود منابع غیرقابل مدیریت شد.
مثال:
The project became unmanageable due to lack of resources.
معنی فارسی کلمه unmanageable
:
به وضعیتی اشاره می‌کند که کنترلی بر چیزی وجود ندارد و نمی‌توان آن را مدیریت کرد.
