معنی فارسی well timed
B2به معنای انجام یک کار در زمان مناسب و درست، به طوری که بیشترین تاثیر را داشته باشد.
Executed at an appropriate or opportune moment.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
جوک به موقع او جو جلسه را تغییر داد.
مثال:
His well timed joke lightened the mood of the meeting.
معنی(example):
مداخله به موقع بود و از تأخیر بیشتر جلوگیری کرد.
مثال:
The intervention was well timed, preventing further delay.
معنی فارسی کلمه well timed
:
به معنای انجام یک کار در زمان مناسب و درست، به طوری که بیشترین تاثیر را داشته باشد.