معنی فارسی befathered
B1حس کردن حمایت و مراقبت، به ویژه از جانب شخصی با تجربهتر.
To feel a paternal influence or care.
- VERB
example
معنی(example):
او از مشاوره و حمایتی که دریافت کرده بود، حس پدری پیدا کرد.
مثال:
He felt befathered by the advice and support he received.
معنی(example):
کارمند جدید از راهنماییهای مربیاش حس پدری پیدا کرد.
مثال:
The new recruit was befathered by his mentor's guidance.
معنی فارسی کلمه befathered
:
حس کردن حمایت و مراقبت، به ویژه از جانب شخصی با تجربهتر.