معنی فارسی begummed
B1پوشیده یا آلوده به چسب یا مواد مشابه.
Coated or covered with sticky substance.
- VERB
example
معنی(example):
سطح ماشین قدیمی با باقیمانده چسبناک، لغزنده شده بود.
مثال:
The surface of the old car was begummed with sticky residue.
معنی(example):
پس از باران، کفشها با گل چسبناک شده بودند.
مثال:
After the rain, the shoes were begummed with mud.
معنی فارسی کلمه begummed
:
پوشیده یا آلوده به چسب یا مواد مشابه.