معنی فارسی beswarming
B1عمل جمع شدن یا حمله به یک مکان خاص، به ویژه با سرعت.
The act of swarming together, especially in large numbers.
- VERB
example
معنی(example):
کودکان در حال حمله به میز شکلات در مهمانی بودند.
مثال:
The children were beswarming the candy table at the party.
معنی(example):
قبل از اینکه زنبورها شروع به جمع شدن در اطراف کندو کنند، لحظهای سکوت حاکم بود.
مثال:
There was a moment of silence before the bees started beswarming around the hive.
معنی فارسی کلمه beswarming
:
عمل جمع شدن یا حمله به یک مکان خاص، به ویژه با سرعت.