معنی فارسی bewry

B1

سخت کردن یا مبهم کردن چیزی به طوری که درک آن مشکل شود.

To make something complicated or obscure.

example
معنی(example):

نویسنده قصد نداشت مفهوم داستانش را پیچیده کند.

مثال:

The writer had not meant to bewry the meaning of her story.

معنی(example):

او سعی کرد توضیحاتش را در زمان سوال پیچیده نکند.

مثال:

He tried not to bewry his explanation when asked.

معنی فارسی کلمه bewry

: معنی bewry به فارسی

سخت کردن یا مبهم کردن چیزی به طوری که درک آن مشکل شود.